الينالين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخترم الین

بیست ماهگی.....

    دختر بیستم بیست ماهگیت مبارک........... هر ماه این جمله اولین چیزیه که به ذهنم میرسه: هر روز که میگذره شیرین تر و خواستنی تر میشی...تقریبا هر کلمه ای که میگیم تکرار میکنی و دقیقا میدونی که هر کلمه ای رو با چه لحنی و کجا به کار ببری. دقیقا روزی که بیست ماهه شدی وقتی بردمت حمام میخواستم بینیتو تمیز کنم یه دفعه دستمو گرفتی و خودت یه فین محکم کردی!!! کلی ذوق کردم    مامانا میدونن که چرا برای این کار ذوق کردم آخه تمیز کردن بینی یه نی نی کار خیلی سخت برای مامانا و اذیت کننده برای نی نیه....... به راحتی و با اداهای خاصت میتونی خودتو تو دل هر کسی که بخوای جا کنی !نمیدونم این خصیصه رو از کی به ارث بردی دختر شیری...
15 بهمن 1390

روزهای 19 ماهگی....

     دختر گلم تو این چند وقته نشد که به این خونه ات سربزنم .نه اینکه نخوام نه! اینقدر سر کار و توخونه سرم شلوغ بود که ... خب حالا چند روز گذشته رو جبران میکنم درست اولین روز ۱۹ ماهگیت باران و خاله مریم و سورنا و خاله سمیه مهمونمون بودن. به ما مامانا خیلی خوش گذشت و فکر کنم به شما سه تا وروجک هم خوش گذشت طوری که تو به هیچ عنوان راضی نشدی ظهر یه کم بخوابی که مبادا لحظه ای از باهم بودنو از دست بدی.خاله سمیه کلی از شما عکس گرفت که من چند تا شو با اجازه اش از وبلاگ سورنا خان کپی کردم . این سومین دیدار شما سه تا فرشته زمینی بود.       بابا برای اولین بار از ما جدا شد و سه ر...
5 بهمن 1390

نوزده ماهگی.........

    عزیز دل مامان نوزده ماهگیت مبارک.......... هر روز داری رشد میکنی وهر روز متفاوت تر از روز قبل میشی وهر روز خواستنی تر از روز قبل.... هر شب وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن و مراسم میخوابی پیش خودم میگم خدایا شکرت که امروز هم باسلامتی گذشت و نفسم الان آروم کنارم خوابیده .  یه وقتایی هم که دیگه خوابت عمیق شده و مثل فرشته ها شدی صورتمو جلوی لبهای قشنگت نگه میدارم تا نفست به صورتم بخوره و روحمو تازه کنه اونوقته که دیگه نمیتونم نبوسمت و نوازشت نکنم  .....تمام انرژی و توان از دست رفته طی روز تو یه لحظه به وجودم برمیگرده.......فکر نمیکنم با وجود تمام سختی ها لذتی بالاتر از مادر بودن وجود داشته باشه . راستشو بخوای این...
12 دی 1390

کریسمس مبارک......

   مامانی دوست داشتم بدونم که الان چه آرزویی داری و چی دوست داری تا زود برات آماده کنم و بذارمش تو این جوراب خوشگل تو این دکور یه آدم برفی بود که ازش میترسیدی و فرار میکردی برعکس چیزای دیگه ای که  شدیدا بهشون علاقه نشون میدادی! طوری که بابایی اون آدم برفیو برداشت و از جلوی چشمت دور کرد آخه با هر ترفندی که پیاده کردیم حاظر نبودی بیشتر از دو متر نزدیکش بشی . آدم برفی خوشگلی بود نمیدونم چرا دوسش نداشتی گلم؟ ...
11 دی 1390

یلدا ....

    سنجد مامان   شب یلدا اولین شب زمستونه که چند لحظه ای تاریکی شب بیشتره . تو این شب همه دور هم جمع میشن و این با هم بودن جشن میگیرن تا سرما و تاریکی تو دلهاشون راه پیدا نکنه.  همیشه تو ذهنم این سوال بوده که چرا جای تاریکترین و سرد ترین شب سال   طولانی ترین و گرمترین روز سال جشن گرفته نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شب یلدا جمع شدیم خونه مامانی و تا دیر وقت اونجا بودیم و تو هم حسابی شیطونی کردی و از باباجون و خاله عاطفه و مامان و بابا کادو گرفتی .... خوش به حالت مامانی .... از اون وقتایی بود که دلم میخواست که من هم کوچیک بودم و مثل اون روزا از خوردن خرمالوی نیم رس و گس لذت میبردم. روزی که برای گرفتن این عکسها رفت...
1 دی 1390

روز تولد عشقم ....

    امروز یکی از روزای قشنگ خداست..... امروزروز تولد عشق من یعنی بابای مهربون و دوست داشتنیه توئه. بابای خوبی که عصر ها دوتاییمون میشینیم و لحظه لحظه ها رو میشمریم تا از سر کار برگرده و در براش باز کنیم و تو با خوشحالی بغلش بپری و جیغ بزنی بابایی....بابایی و بوسه هایی که کمتر کسی میتونه به این راحتی از تو ببینه نثارش کنی.... مردی که تمام دغدغه و فکرش اینه که من و تو همیشه از هر لحاظ در رفاه و آرامش باشیم . تو تمام زندگی دلم به وجودش گرم بوده و تو لحظات سخت دستهای گرم و پر از آرامشش تنها پناهگاهم. بابای خوب و مهربون   من و الین برای تمام مهربونیها تمام صبوریها و تلاشها و تمام قشنگیهای زندگی سه نفرم...
24 آذر 1390

555 روزگی و .....

امروز 555 روزه شدی مامانی یعنی دقیقا یک سال و شش ماه و یک هفته.....     عزیزم هجده ماهگیت مصادف شد با هفتمین روز از ماه محرم . این ماه حرمت خاصی داره و به همین خاطر پستی برای شروع هیجده ماهگیت نذاشتم.  راستش عزیز دلم از اون زمانی که تو به دنیا اومدی و من مادر شدم این روزها و حضرت علی اصغر و تشنگی و شش ماهه و ... برام معنی خاص دیگه ای پیدا کرده حالا میتونم بفهمم مادری که تو سینه اش شیر نداره ولی شش ماهه تشنه و گرسنه اش بغلشه یعنی چی؟ الان حال مادری رو میفهمم که سینه اش پر شیره ولی دیگه شش ماهه ای نداره که ... حالا نهایت مظلومیت رو درک میکنم. و اینها همه به برکت وجود توست. تو اولین روز هجده ماهگیت شاخ غول واکسن ...
19 آذر 1390

اولین دیدار ....

    عزیز دلم روزشنبه تاریخ ۵ آذر ماه سال ۱۳۹۰ ساعت ۵ بعد از ظهر  منو تو تونستیم برای اولین بار دوستانمونو که ندیده بودیمشون ولی دلهامون باهم بود رو ببینیم . طبق قراری که با خاله مریم مامان باران و خاله سمیه مامان سورنا گذاشتیم رفتیم خونه باران. سورنا و مامانش هم قبل از ما اومده بودن. شما سه تا ووروجک برای اولین بار همدیگه رو دیدید و بعد از چند لحظه کوتاه با هم ارتباط برقرار کردید و معلومه که وقتی این اتفاق افتاد چه بلایی به سر اتاق باران و خونشون اومد..... با هم کلی رقصیدید (تو و سورنا ترکی و باران قرهای کاملا حرفه ای) و بازی کردین .نمیدونم چرا برعکس همیشه که بچه های دیگه بهت زور میگفتن این بار...
6 آذر 1390

گردش مادر و دختری......

    این پستو با تاخیر چند روزه برات مینویسم عزیزم چند روز پیش عید غدیر بود عیدی که من خیلی دوسش دارم وهرسال تو این روز عزیز من و بابایی میرفتیم عید دیدنی . ولی امسال چون شما تو خواب ناز بودی و ما دلمون نیومد تا بیدارت کنیم من کنارت موندم خونه وبابا به همراه مامان جون و حاج بابا رفتن. وقتی مثل فرشته ها تو خواب ناز بودی نگاهت میکردم و واقعا لذت میبردم . یادم افتاد که پارسال یه همچین روزی بابا اولین جوونه دندون کوچولوتو بهم نشون داد و گفت اینو دیدی؟ نمیدونی که چقدر خوشحال شدیم و.... یک سال از اون روزعید گذشته و تو هم یکسال بزرگتر و خانوم تر شدی . حالا دیگه اگر در مورد...
30 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم الین می باشد